۱۳۹۰ فروردین ۱۹, جمعه

هر کسی یه راهی داره برای اینکه خودش رو آروم کنه. تا همین چند وقت پیش منم داشتم. راه من قدم زدن بود برای آروم شدن. اما تازگی ها جواب نمیده. ناراحتیم رو بیشتر می کنه... امنیتش برام از بین رفته. فکر اینکه هر لحظه ممکنه زمین زیر پام فرو بره یا ترمز یه ماشین ببره ، منحرف بشه سمت پیاده رو؟؟!
نه هیچ کدومش........ دیدن درخت های خشک شده ای که پارسال این موقع زنده بودنو حالا دیگه نیستن.کی اهمیت میده؟ مردم فکر شکم خالیشونن! فکر بیشتر  بی رحم بودنن.
کاش درک می کردن هر چیزی تو زندگی  روح داره

۱۳۸۹ اسفند ۴, چهارشنبه

نمی دونم دلیل این همه بی قراری چیه؟

۱۳۸۹ دی ۲۸, سه‌شنبه

می ترسی؟
به تو بگویم:
که تو از مرگ می ترسی
از زندگی بیش از مرگ می ترسی
از عشق بیش از هر دو می ترسی
.
.
چشم هایت را باز کن
داری از ترس می لرزی!

۱۳۸۹ دی ۲۵, شنبه

شب ها فقط به این امید می خوابم که فردا صبح از خواب بیدار نشم.

۱۳۸۹ آذر ۲۸, یکشنبه

حس می کنم زندگیم داره به صورت درام گونه ای تغییر می کنه. می تونم از پسش بر بیام؟

۱۳۸۹ آبان ۱۱, سه‌شنبه

همیشه فکر می کنم من از آن دسته آدم هایی هستم که همه چیز را سخت به دست می آورند و بابتش کلی حرص می خورند. برای هر چیزی که بخواهم بدستش بیارم باید هفت خوان رستم را رد کنم و کلی صبوری و متانت به خرج بدم. خیلی اوقات برای بدست آوردن چیزی به قدری سختی می کشم و زمان و عمرم را هزینه می کنم که وقتی به آن چیز می رسم شوق و ذوقم رو از دست دادم.

.

.

به خدا خسته شدم

۱۳۸۹ مهر ۱۶, جمعه

نمی دونم این حالت بی حسی و عدم واکنشی که اخیرا بهش دست پیدا کردم مزمن و موقتی است یا نه؟

۱۳۸۹ مهر ۱۲, دوشنبه

بدتر از این نمی شود که آدم از فرط استرس، اضطراب و آشفتگی ذهن و خرابی روحیه ، بخواهد بخوابد و نتواند. یعنی خواستن برای خوابیدن برایش فقط در حد نیت کردن باقی بماند و مثل بعضی دوستان فیلسوف که نمی دانند چه مرگشان هست نباشد و دقیقا بداند چه مرگش هست که خوابش نمی برد.
.... سخته...
روزگار سختی هاست

۱۳۸۹ مرداد ۱۷, یکشنبه

هیچ وقت فکرشو هم نمی کردم که "دوست داشتن" باعث بشه یه غذای خیلی معمولی اینقدر لذیذ مزه بده

۱۳۸۹ مرداد ۱۴, پنجشنبه

خیلی سخته که تا به حال به ندرت تونستم قیافه و صدای خواب آلوی تو رو قبل خواب و یا بعد خواب ببینم و بشنوم
خیلی مورد مهمی ازم دریغ شده ... نمی دونم چند تا صبح و شب بوده