۱۳۸۸ آبان ۱۸, دوشنبه

دارم به ظرفیت شعور روحی تو فکر می کنم
امروز وقتی خبر سفر هند رو شنیدم، اعتراف می کنم وا رفتم. واقعا راست میگن زمان همه چیزو مشخص می کنه، باید با قیر داغ این جمله رو روی پیشونیت با جوال دوز حک کنم. آخه آدم خائن به ظاهر خود بزرگ بین که بیماری خود شیفتگیت مثل چراغ چشمک زن سر چهارراه خودنمایی می کنه، رفتارت با من به خاطر چند واحد ناقابل که معادل سازی کردم باید این باشه تنگ نظر بخیل! واقعا که
استراتژی جدیدت که مخ پسرای کلاس بر ضد من بزنی ... بیچاره خودشون باهام تماس می گیرین و گزارش رفتار تو رو بهم میدن و هوامو دارن. اصلا برام مهم نیست، مخ هر کسی که می خوای بزن. لذت می برم که می بینم داری از حسادت می ترکی
برای تمام زندگیم زحمت کشیدم،برای همه ی داشته ها و نداشته هام، و هیچ چیزو آسون بدست نیاوردم، کم پیش اومده کسی کمکم کرده باشه، اغلب اوقات خودمم و خودم.برای هر کنکوری جونم در اومده.برای هر امتحانی بی خوابی کشیدم برای هر پروژه ای جون کندم.برای هر مقاله ای بدو بدو کردم.ساعت ها چشمم رو ضعیف کردم و توی اینترنت سرچ کردم. تو چی که انگل وار داره زندگیتو ادامه میدی
لذت می برم از وجود خودم
.
.
.
به امید ترکیدن تو، جلوی گیت حراست