۱۳۸۸ شهریور ۲۴, سه‌شنبه



به یک رابطه فکر می کنم، به رابطه ی بین من و تو که به قول خودت با اینکه لحظه های با هم بودنمون زیاد نبوده، صمیمیت بینمون خیلی زیاده... شاید چون لحظه های با هم بودنمون ناب بوده

یکسال و شش ماه قبل که برای اولین بار تو شهر کتاب ملاقاتت کردم، هرگز فکرشم نمی کردم که این پسر می تونه در من حس تعلق خاطر به وجود بیاره... وقتی وجود این حس رو درک می کنم که یک نفر به ظاهر مناسب می خواد بهم نزدیک بشه و من تلاش می کنم به نوعی بپیچونمش که بیخیال من بشه... اون وقت یک لبخند رضایت بخش میزنم و خوشحالم از اینکه تو زمان حال تو رو دارم

حتی همون اولین بار بودنت حس معذب بودن رو در من ایجاد نکرد، اولین کوه رفتن، اولین استیک خوردنمون و ....

نمی دونم چی باعث شد تو این مدت با هم باشیم، کنجکاوی های من در مورد شناختن تو یا صبوری و گذشت تو نسبت به من؟ ... اونقدر بهم خوبی می کنی که مطمئن نیستم کس دیگه ای بتونه این طوری منو رام کنه و رام نگه داره

هر دومون سعی کردیم گرفتار نشیم، خواستیم این رابطه تو یک چارچوب تقریبا مشخص قرار بگیره، ولی هر چی بیشتر سعی کردیم، جواب معکوس داد

وقتایی که میری مسافرت اون قدر دلتنگت میشم که نمی دونم از بی قراری چی کار کنم، اون وقت فقط چشمامو می بندم تا بعد مسافت محو بشه

گاهی می مونم که با این همه اختلافی که من و تو داریم، نکنه تو آینده از وجود همچین رابطه ای در گذشته پشیمون بشیم و حتی نخواییم یاد خاطراتمون بی افتیم
گاهی دلایلی بود که بخوام ازت جدا بشم و خواستم ... ولی تو نذاشتی، خودت و اون میدان مغناطیسی اطرافت که جذبه ای عجیب داره

شخصا برای رابطه ها و دوستی هایی که از روی اجبار، ترس از آبرو، حفظ موقعیت، مصلحت طلبی، محافظه کاری و غیره باشه ارزشی قائل نیستم. معتقدم تحمل نبودنش راحت تر از بودنشه
از اون جایی که میدونم جنبه ی تو فراتر از یک مرد معمولی ست، اینا رو اینجا نوشتم و می دونم می خونی. امروز روز خاصی نیست، مناسبتی هم نیست... فقط دلم خواست که بنویسم....فردا باید فکر فردا کرد
.
.
.
برای زیستن دو قلب لازم است
قلبی که دوست بدارد، قلبی که دوستش بدارند
قلبی که هدیه کند، قلبی که بپذیرد
قلبی که بگوید، قلبی که جواب بگوید
قلبی برای من، قلبی برای انسانی که من می خواهم
...
انسانی که مرا بگزیند، انسانی که من او را بگزینم
انسانی که به دستهای من نگاه کند
انسانی که به دستهایش نگاه کنم
انسانی در کنار من
تا به دستهای انسانها نگاه کنیم
انسانی در کنارم، آیینه ای در کنارم
تا در او بخندم، تا در او بگریم...
.
.
.
زنده یاد احمد شاملو
-----------------
پ.ن: این پست بدترین لحظات با هم بودنمون رو باعث شد.کاش نوشته نمیشد.